تاریخ و تمدن
| ||
|
حسنعلی منصور اردیبهشت ۱۳۰۲ هجری شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش رجبعلی منصور (وزیر و نخستوزیر معروف عصر پهلوی) و مادرش دختر حسن رییس ظهیرالملک (حکمران و دولتمرد عصر قاجار و پهلوی) بود. پدر او ملقب به منصورالملک در آخرین ماههای سلطنت رضاشاه به صدارت رسید و در دوران محمدرضا پهلوی هم در رأس دولت قرار گرفت. حسنعلی هم در جوانی به تأسی از پدر وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد و پس از پایان دوران تحصیل و اخذ مدرک لیسانس حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران، کار دولتی خود را آغاز کرد و با پشتوانه قوی خانوادگی مدارج ترقی را طی کرد. منصور که به زبانهای فرانسه، انگلیسی و آلمانی آشنایی داشت، مدتی دبیرکل شورای عالی اقتصاد شد و مدتی نیز وزیر کار بود. وی پس از آن به پست معاونت نخستوزیر و سپس ریاست دفتر مخصوص وزیر امور خارجه رسید. منصور پس از یک ازدواج ناموفق، با فریده امامی نوه دختری حسن وثوق (وثوقالدوله) ازدواج کرد و با خانوادههای متنفذ وثوق، قوام، امینی و... هم نسبت فامیلی پیدا کرد.
منصور همچنین اولین دبیرکل حزب ایران نوین بود و پس از احراز پست نخستوزیری بجای امیر اسدالله علم، قصد انجام اصلاحات و تغییراتی را داشت، به همین منظور تلاش میکرد با روحانیت از در سازش درآید اما طرح لایحه کاپیتولاسیون مسیر فعالیت سیاسی و زندگی وی را تغییر داد. حسنعلی منصور دومین نخستوزیر دوران انقلاب سفید شد. در همین دوره بود که طرح لایحه کاپیتولاسیون (اعطای حق قضاوت کنسولی) به اتباع آمریکایی مطرح شد. منصور حامی بزرگ این طرح بود و با جدیت لایحه کاپیتولاسیون را پیگیری میکرد. وی این لایحه را به مجلس برد تا آن را به تصویب برساند و علیرغم مخالفتهای مردمی و اعتراض جامعه روحانیت و در صدر آنها امام خمینی که در جمع مردم قم سخنرانی تاریخی علیه کاپیتولاسیون ایراد کرد، سرانجام موفق شد این لایحه را به تصویب برساند. تصویب کاپیتولاسیون خشم مردم را برانگیخت و باعث شد نقشه ترور منصور توسط هیاتهای موتلفه اسلامی برنامهریزی شود. نقشهای که در روز اول بهمن ۱۳۴۳ توسط اسلحهای که از سوی اکبر هاشمی رفسنجانی به محمد بخارایی تحویل داده شد، به اجرا درآمد.
روایت شهید عراقی از ترور منصور
حاج مهدی عراقی که به همراه شهیدان بخارایی، نیکنژاد، صفار هرندی و امانی جزو گروه ترور منصور بود و در محاکمات ابتدا به اعدام و سپس حبس ابد محکوم شد، درباره روز ترور میگوید: «... چهار نفر از این برادرها مسلح بودند، که در هر قسمتی که هر کدامشان زودتر با منصور برخورد کردند او مبادرت به عمل بکند... نزدیکیهای ساعت ۱۰ بود که ماشین منصور از قسمت شاه آباد وارد میدان بهارستان میشود و به طور عمودی جلوی درب مجلس میایستد، همان درب بزرگ. قبل از اینکه شوفر بیاید پایین، برگردد بیاید این ور درب را باز بکند، خود منصور درب را باز میکند و میآید بیرون... آقای بخارایی هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت میآمد، [منصور] که درب را باز میکند و میآید، به فاصله دو متر بین این دو تا فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشین بنز ایستاده بودند، هنوز گارد محافظ پیاده نشده بودند، اسلحه هم لای دفترچه بود، آن دفترچه که دستش بوده، اسلحه هم لای آن بوده، به مجرد اینکه منصور میآید پایین اسلحه را همان جوری که دستش بوده تیر اول را شلیک میکند که میخورد به شکم منصور، منصور که دولا میشود تیر دوم را میزند پس گردنش، تیر سوم را که میخواهد بزند [گارد محافظ میزنند زیر دستش]، اسلحه میپرد بالا.
بخارایی را آنجا میگیرند. وقتی میگیرند آقای نیکنژاد از آن ور ماشین شروع میکند به تیراندازی کردن، گارد فرار میکند، آقای بخارایی هم فرار میکند. سربازهایی که دم مجلس بودند صدای تیر را که میشنوند، میآیند بیرون نیکنژاد را میگیرند. نیکنژاد میگوید من نبودم، [او آنجاست] دارد میرود، [و برای فریب آنها وسط میدان را نشان میدهد] آنها بر میگردند میبینند که یکی وسط خیابان دارد فرار میکند، نیکنژاد را ولش میکنند که آن هم میپرد توی تاکسی، نیکنژاد از آن ور میرود. آقای بخارایی هم چون زمین یخبندان و سُر بود، سُر میخورد زمین، (میخورد زمین)، چند تا پلیس که عقبش کرده بودند میگیرند او را آنجا و میآورند کلانتری بهارستان.»
امام فتوای ترور منصور را نداد
یکی از مسائلی که در سالهای بعد همواره پیرامون مساله ترور منصور مطرح بود، این است که هیاتهای موتلفه با حکم شرعی (فتوا) دست به ترور منصور زدند اما با وجود اینکه آنها در آن زمان به عنوان پیروان امام خمینی شناخته میشدند، این فتوا از سوی امام خمینی صادر نشده و وی حتی صریحاً با چنین اقدامی مخالفت کرده بود.
آیتالله محیالدین انواری که از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۵۶ به جرم مشارکت در قتل حسنعلی منصور و همراهی با گروههای مؤتلفه اسلامی در زندان بود، درباره چگونگی اعلام مخالفت امام با ترور نخستوزیر روایت جالبی دارد: «آقای اسلامی در شورای مرکزی مؤتلفه بود. من در شورای روحانی بودم. از طرف شورا میآمد. در مسأله منصور آقای صادق امانی آمد منزل ما و گفت: با اعلامیه کار درست نمیشود. این هنوز زمان اسدالله علم بود. صادق میگفت: علم را بکشیم. چند سؤال کردم و گفتم: چه میخواهی؟ گفت: از آقا بپرسید که ما مجازیم بزنیم؟ گفتم: کسی هست که بزند؟ گفت: آری، هستند جوانهایی که این کار را بکنند. من گفتم: این تبعاتی دارد، دستگیری دارد، اعدامی دارد. باز گفتم: کسانی هستند؟ گفت: آری. گفتم: «باعث امیدواری است» که بعد همین جمله زمینه محاکمه ما شد.
آقای یدالله جلالیفر تجارتخانه داشت. به من میگفت: کی قم میروی؟ من میخواهم حاج آقا را ببینم. بعد از نماز مغرب و عشا راه افتادیم به سوی قم. او پول آورده بود. یازده شب رسیدیم. ساعت دوازده رفتیم خانه آقا. دیدم در بیرونی، خلخالی، آقا مصطفی و توسلی صحبت میکردند. از دیدن من تعجب کردند. گفتم: میخواهم آقا را ببینم. آقا مصطفی رفت آقا را بیدار کرد. رفتم خدمت حاج آقا که لب تخت نشسته بود. جلالیفر هم آمد دست حاج آقا را بوسید. آقا از ایشان پرسید چه لزومی داشت این وقت شب بیایی؟ آقای انواری هم وکیل من بود. جلالیفر گفت: بله ولی میخواستم خدمت شما برسم. امام هم پول را قبول نکرد و گفت: با ایشان حساب کنید که همان جا ما این کار را کردیم. بعد حاجی رفت. عذر خواستم که برای این کار نیامدم. بعد مسأله را طرح کردم. مؤتلفه میخواهند دست به اقدامات تند بزنند. میگویند دوره اعلامیه گذشته است، باید یک کاری کرد. امام اول یک داستان تعریف کردند. فرمودند یکی از دوستان ما اینجا آمد و اسلحهاش را درآورد و گذاشت جلو من و گفت: من فردا دیداری با علم دارم. اگر اجازه بدهید علم را در دفترش میکشم. به او گفتم: نه، ما تازه اول کارمان است. خواهند گفت اینها منطق ندارند. بگذارید اینها را به مردم بشناسانیم. باید بگوییم اینها فساد آوردهاند و ادعای اصلاحات دارند. بگذارید بشناسانیم آرام آرام. بعد مردم تکلیف خود را میدانند. معین نکنید. صبح مکلف هستی بروی تهران و بگویی این کار را نکنید. این شب پنجشنبه بود. شب را به تهران برگشتیم. سر راه رفتم محل تجارت صادق امانی. خودش نبود. پرسیدم حاجی کجاست؟ گفتند رفته سرکشی به چند جا بکند. در راه او را دیدم و پیغام امام را دادم و گفتم: ایشان مرا تکلیف کرده که نکنید، به ما ضرر میزند.
این بود تا اینکه اسدالله علم سقوط کرد. بعد حسنعلی منصور آمد سر کار؛ وضعیت تغییری نکرده بود. امام کارهایش را میکرد و مؤتلفه اعلامیه میداد؛ تا ماه رمضان رسید. صبحی بود کتابدار کتابخانه مجلس (آقا بهاء دایی من) به من زنگ زد: خبر داری؟ گفتم: چه؟ گفت: منصور را زدند. مگر شما خبر ندارید؟ گفتم: اصلا خبر ندارم. روزنامهها در آمد. چند اسم بود که از دوستان ما هستند. کم کم در آمد که مؤتلفه این کار را کردند در شاخه نظامی. بخارایی، مرتضی نیکنژاد، صفار هرندی و صادق امانی (۳۳ یا ۳۴ ساله بود).»
با اینکه طبق روایت آیتالله انواری، امام صریحاً با ترور نخستوزیر مخالفت کرده بود اما هیاتهای موتلفه با این وجود میگویند برای ترور منصور حکم شرعی داشتهاند. از آن جمله حبیبالله عسگراولادی، دبیرکل سابق حزب موتلفه اسلامی است. عسگراولادی صدور فتوای قتل منصور را منتسب به آیت الله میلانی میداند و میگوید: «شهید حاج صادق امانی در بیانات خود به کرات قبل از دستگیری و در زندان قبل از شهادت اظهار میداشتند که فتوای قتل منصور را آیتالله میلانی و تعدادی دیگر از مجتهدان صادر فرمودند که شاخه اجرایی هیأتهای مؤتلفه آن را عملی ساختند...»
مرگ منصور پنج روز پس از ترور
حسنعلی منصور بلافاصله پس از ترور در مقابل مجلس شورای ملی به بیمارستان پارس انتقال داده شد. فردای آن روز شش جراح آمریکائی، انگلیسی و فرانسوی برای معالجه نخستوزیر رو به احتضار به تهران دعوت شدند و در روز سوم بهمن ماه پزشکان ایرانی، آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی خبر از بهبودی حال حسنعلی منصور دادند. پس از اعلام این خبر شاه و فرح در بیمارستان پارس از حسنعلی منصور عیادت کردند اما در روز ۵ بهمن بار دیگر حال وی رو به وخامت گذاشت و صبح روز ششم بهمن ماه بود که حسنعلی منصور در اثر شدت خونریزی درگذشت و در پی مرگ وی، امیرعباس هویدا وزیر دارایی به حکم شاه مأمور تشکیل کابینه شد.
عوامل ترور منصور یعنی محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، صفار هرندی و صادق امانی پس از این واقعه، بازداشت، محاکمه و به اعدام محکوم شدند. حکم آنها در بامداد روز ۲۶ خرداد سال ۴۴ به اجرا درآمد. دیگر مرتبطان پرونده از جمله حاج مهدی عراقی، محیالدین انواری و عسگراولادی هم به حبسهای طویلالمدت محکوم شدند. نظرات شما عزیزان:
|
|